با خودم فکر می کنم اگرمرده این گوری که صبح تا شب و شب تا صبح بر سرش گریه میکنم و خاک بر سر می پاشم مدتها پیش سر از گور برداشته و پی زندگی خودش رفته باشد چه؟

نباید حداقل بیاید و یک سیخونکی به تو بزند که هی... یارو...من این تو نیستم.... اصلا هیچ کسی این تو نیست... چند ساله که این گور خالیه...من پیرارسال رفتم دو تا قطعه بالاتر یه گور جدید گرفتم ماه... هم دسترسیش خوبه ..هم مشاعات خوبی داره... گلاب پاش ریموت دار هم داره که ریموتش دست خودمه

یا بگه

هی هالو.. پاشو دیگه.. بسه... تو گور هم دست از سر ما بر نمی داری؟ ببین من نمرده ام... زنده ی زنده ام... و در کنار ایشون (اشاره به اسکلت مذکری می کند که با نخوت کنارش ایستاده) زندگی خوبی هم دارم!....

انتظار زیادیه از یه مرده...خودم هم قبول دارم

قطعه قطعه

بهــر تـو من بي دل و دين بوده ام
بر سر صــدق و نه ز كين بوده ام

عمـر هـدر رفـته بـه پـــاي تــو را
در پــي يــك ذره يــقيــن بـوده ام

سوزن بان

یکبار دیگر
انرژی جا مانده در سلول هایش را جمع می کند
و اهرم سرد آهنین را به سوی خود می کشد
قطار فراری آیا در ایستگاه آرام خواهد گرفت؟

قرمز

خورشید در خون خود فرو می رود
وخون آشام
آرام نیش در بازوی خویش فرو میکند
و بر بخت سیاه خویش می گرید...

امشب ماه کامل است

کاش
به جای دست خالی ام
کمی
به قلبی که پیشکشت کرده ام
خیره می ماندی




When was your last time here?
Aren't you the one who always wanted to hear my heart's voice?
so here it is, wide open...
and
you dont even bother to come and take a look


Broken strings

Let me hold you
For the last time
It’s the last chance to feel again
But you broke me
Now I can’t feel anything
When I love you
It’s so untrue
I can’t even convince myself
When I’m speaking
It’s the voice of someone else
Oh it tears me up
I tried to hold but it hurts too much
I tried to forgive but it’s not enough
To make it all okay
You can’t play on broken strings
You can’t feel anything
That your heart don’t want to feel
I can’t tell you something that ain’t real
Oh the truth hurts
A lie is worse
I can’t like it anymore
And I love you a little less than before
Oh what are we doing
We are turning into dust
Playing house in the ruins of us
Running back through the fire
When there’s nothing left to save
It’s like chasing the very last train
When it’s too late
Oh it tears me up
I tried to hold but it hurts too much
I tried to forgive but it’s not enough
To make it all okay
You can’t play our broken strings
You can’t feel anything
That your heart don’t want to feel
I can’t tell you something that ain’t real
Oh the truth hurts
And lies worse
I can’t like it anymore
And I love you a little less than before
But we’re running through the fire
When there’s nothing left to say
It’s like chasing the very last train
When we both know it’s too late
You can’t play our broken strings
You can’t feel anything
That your heart don’t want to feel
I can’t tell you something that ain’t real
Oh the truth hurts
And lies worse
I can’t like it anymore
And I love you a little less than before
Oh and I love you a little less than before
Let me hold you for the last time
It’s the last chance to feel again

باور تو

چقدر سخت است
باور تو
وقتی که هر کلامت را
با صد عمل
انکار می کنی...

قطعه

دشنه سرد تردید
نرم نرمک
در پشت رابطه
فرو می رود

وقتی که خنجر دروغ
براق و سهمگین
آماده فرود
در قلب عاطفه است

اینگونه می کنیم

چو نادانان
با این کهن میراث وامق و عذرا

ما در پیاله ...


ما در پیاله عکس رخ یار دیده ایم

یکبار نه این معجزه 100 بار دیده ایم


چون کوه گوشت که سر به آسمان کشد

پشت خمار لیمو و ودکا لمیده ایم


بردار این پیاله و تا ته سرش بکش

مستم به بر بگیر که بس ورپریده ایم


چندان مگیر خرده مرا از اضافه وزن

چون هیکل قناس خودت نیز دیده ایم


حافظ درون گور به ویبریشن اوفتاد

بسکه تمیز بر غزلش اینبار ریده ایم

روز عشق

چیست این خیال معطر، که در کلام تو جاریست
چیست این حدیث مکرر، که چون زلال تو آبیست

چیست این نشان اهورا، نشسته بر رخ دنیا
چیست این ستاره تابان، نشان مطلع فردا

چیست این غریو نهانی، که برده دل زجهانی
چیست این ترنم دلکش، که خواند وخوانم و خوانی

چیست این دلیل تولد، امید و تاب و توانم
چیست این که حق کلامش، به صد غزل نتوانم

بمان با من

بمان با من
کنون که دسته دسته ز یادم پر می کشند
کبوتران خسته وغمگین آوازم
کنون که سخت تشنه حس عجیب پروازم
بمان با من
مرا با صبح از نو آشتی ده
دلم را باز با نورت چراغان کن
و بامم را دوباره
آشنا کن با آواز کبوترها

سوگ عشق

با قامتی خمیده
بر فراز کوه های سترگ خاطره ها
خاکستر سپید عشق را
بر باد می سپارم.